دورگردون تا دماغ جام عیشم تازه کرد


پیکرم چون ماه یکسر طعمهٔ خمیازه کرد

گو دو روزم نسخهٔ فطرت پریشا نی کشد


چشم بستن خواهد اجزای هوس شیرازه کرد

رونق شام و سحر پر انفعال آماده است


چهرهٔ زنگی به خون زین بیش نتوان غازه کرد

شهرت صبح از غبار رفته بر باد است و بس


سرمه گردیدن جهانی را بلند آوازه کرد

کس سر مویی برون زین خانه نتوانست رفت


وقف هر دیوار اگر چون شانه صد دروازه کرد

خاک گردیدن یقینم شدعرق کردم ز شرم


این تیمم نشئهٔ عبرت وضوبم تازه کرد

بیدل اینجا ذره تا خورشید لبریز غناست


ساغر ما را فضولی غافل از اندازه کرد